آرشآرش، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

پسر کوچولوی ناز من

بیماری مادر و پسر

بعله هر دومون سخت مریض شده بودیم یعنی هنوز هم هستیم ولی یه کم بهتر .  . . اول مامان سرما خورد اون هم طوری که شاید تو ده سال قبل تا حالا اون طور مریض نشده بود بعد هم آقای گل پسر از مامان گرفت و سرفه های شدید شبانه و ... ولی خب بلاخره چاره ای نیست فردا قراره واکسن آرش را بزنیم . . .  
23 شهريور 1392

وقتی یک پسر عروسک بازی می کند

اول که به اصرار لباس های کوچیک عروسک رو تنش کرد و بعد . . تلاش برای سوار شدن به عروسک و اشتباه گرفتن عروسک با موتور و ماشین سرانجام لبخند پیروزی و وقتی دلش به حال عروسک می سوزه . . . و در نهایت ...   ...
18 شهريور 1392

بلاخره تموم شد

آره تموم شد اسباب کشی رو میگم بلاخره تموم شد ولی واقعا سخت و طاقت فرسا بود اون هم با این شیفتهای من . . . طفلی بچه ام هم حسابی اذیت شد و از غذا افتاد . . . و اما اتفاقهایی که تو این مدت افتاد . . . اولی اینکه آرش هجده ماهه شد مبارک باشه عزیزم دوم اینکه مهد کودک آرش عوض شد و نزدیک خونه مون توی یه مهد جدید ثبت نامش کردم که دیگه مجبور نباشه توی گرما و سرما زیاد از خونه دور بشه فعلا دو روزه که رفته و خوب باهاش کنار اومده . . . سومی اینکه مامان مریم ارشد قبول شد اون هم کجا  . . .؟ بابل خب اگه به بابا امیر باشه که هرطوری هست منو می فرسته دانشگاه ولی خودم خیلی مایل نیستم حوصله دردسر ندارم سال دیگه خدا رو چه دیدی شاید تهران قبول شدم...
18 شهريور 1392

باز هم اسباب کشی

باز دوباره داریم اسباب کشی میکنیم اون هم از نوع خفن داریم میریم بهار نزدیک خونه مادر شوهر گرامی . . . فعلا وقت ندارم بعدا می نویسم . . . این داستان ادامه دارم . . .  
5 شهريور 1392
1